English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (6084 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
see to it <idiom> U مسئولیت انجام کاری را برعهده گرفتن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
bear U برعهده گرفتن
bears U برعهده گرفتن
to opt out [of something] U تصمیم گرفتن که کاری را انجام ندهند یا همکاری نکنند
to opt in [something] U تصمیم گرفتن که کاری را انجام بدهند یا همکاری بکنند
to take the fall [American English] U مسئولیت چیزی [کاری یا خطایی] را پذیرفتن
failed U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fail U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fails U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
qui facit per alium facit perse U کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
like a duck takes the water [Idiom] U کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
failure U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failures U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
scratch one's back <idiom> U کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
upward compatible U اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
collective guarantee U مسئولیت دسته جمعی مسئولیت تضامنی
action U انجام کاری
actions U انجام کاری
mind to do a thing U اماده انجام کاری
mode of execution U روش انجام کاری
about to do something <idiom> U درحال انجام کاری
authority U توانایی انجام کاری
to stop [doing something] U ایستادن [از انجام کاری]
sleep U پیش از انجام کاری
sleeps U پیش از انجام کاری
achieved U موفقیت در انجام کاری
achieving U موفقیت در انجام کاری
achieves U موفقیت در انجام کاری
achieve U موفقیت در انجام کاری
capable U توانایی انجام کاری
sleeping U پیش از انجام کاری
undertake U توافق برای انجام کاری
To do something with ease(easily). U کاری را به آسانی انجام دادن
to stop [doing something] U توقف کردن [از انجام کاری]
(have the) cheek to do something <idiom> U با گستاخی کاری را انجام دادن
wit's end <idiom> U ندانستن که چه کاری را انجام بدهند
to propose to do something U در صدد انجام کاری بودن
chicken out <idiom> U از ترس کاری را انجام ندادن
sit tight <idiom> U صبور برای انجام کاری
terrorised U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
To do something on the sly (in secret). U کاری را پنهان انجام دادن
to do a good job U کاری را خوب انجام دادن
capability U قادر به انجام کاری بودن
potential <adj.> U [توانایی برای انجام کاری]
take turns <idiom> U انجام کاری با همکاری یکدیگر
to be looking to do something U در صدد انجام کاری بودن
to be looking to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
take one's time <idiom> U انجام کاری بدون عجله
take the plunge <idiom> U بادروغ کاری را انجام دادن
To do something hurriedly . U کاری را با عجاله انجام دادن
backlog U کاری که باید انجام شود
to intend to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
backlogs U کاری که باید انجام شود
to intend to do something U قصد انجام کاری را داشتن
undertakes U توافق برای انجام کاری
planning U سازماندهی نحوه انجام کاری
to be looking to do something U قصد انجام کاری را داشتن
undertaken U توافق برای انجام کاری
to be about to do something U قصد انجام کاری را داشتن
to be about to do something U در صدد انجام کاری بودن
to propose to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
to intend to do something U در صدد انجام کاری بودن
make one's bed and lie in it <idiom> U مسئول انجام کاری بودن
to propose to do something U قصد انجام کاری را داشتن
have U باعث انجام کاری شدن
slur U باعجله کاری را انجام دادن
raise Cain <idiom> U کمک ،کاری انجام دادن
plodding U بازحمت کاری را انجام دادن
slurred U باعجله کاری را انجام دادن
to aim to do something U قصد انجام کاری را داشتن
We don't do things by half-measures. U کاری را ناقص انجام ندادن
slurring U باعجله کاری را انجام دادن
slurs U باعجله کاری را انجام دادن
loads U کاری که باید انجام شود
load U کاری که باید انجام شود
plodded U بازحمت کاری را انجام دادن
We don't do half-ass job [American E] [derogatory] U کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things halfway. U کاری را ناقص انجام ندادن
do something to one's hearts's content U کاری را حسابی انجام دادن
We don't do things by halves. U کاری را ناقص انجام ندادن
having U باعث انجام کاری شدن
spadework U کاری که با بیل انجام میدهند
plod U بازحمت کاری را انجام دادن
To take ones time over something . to do something with deliberation U کاری را سر صبر انجام دادن
to mean to do something U منظور انجام کاری را داشتن
authorization U اجازه یا توانایی انجام کاری
chip U قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
To do something on ones own . U سر خود کاری را انجام دادن
the way of doing something U به روشی کاری را انجام دادن
terrorizing U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorizes U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorized U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorize U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
chips U قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
terrorising U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorises U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
authorisations U اجازه یا توانایی انجام کاری
do something rash <idiom> U بی فکر کاری را انجام دادن
plods U بازحمت کاری را انجام دادن
supererogation U انجام کاری بیش از حد وفیفه
cinch U کاری که با سهولت انجام شود
feel up to (do something) <idiom> U توانایی انجام کاری رانداشتن
fall over oneself <idiom> U کاملا مشتاق انجام کاری
dead set against something <idiom> U کاملا مصمم در انجام کاری
operation U دستور برنامه که کاری انجام نمیدهد
to invite somebody to do something U از کسی تقاضا انجام کاری را کردن
forcing U مجبور کردن کسی به انجام کاری
decision U تصمیم گیری برای انجام کاری
forces U مجبور کردن کسی به انجام کاری
decisions U تصمیم گیری برای انجام کاری
technique U روش با مهارت برای انجام کاری
techniques U روش با مهارت برای انجام کاری
to do a thing with f. U کاری رابه اسانی انجام دادن
to do a thing ina corner U کاری که درخلوت یادرزیرجلی انجام دادن
to undertake to do something U رسما متعهد به انجام کاری شدن
force U مجبور کردن کسی به انجام کاری
helps U روش آسانتر برای انجام کاری
helped U روش آسانتر برای انجام کاری
help U روش آسانتر برای انجام کاری
to goad somebody doing something U کسی را به انجام کاری تحریک کردن
facility U قادر به انجام کاری به سادگی بودن
to goad somebody into something U کسی را به انجام کاری تحریک کردن
alternative U دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
to be in a position to do something U موقعیتش باشد که کاری را انجام بدهند
alternatives U دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
brushwork U هر کاری که با قلممو یا خاره انجام شود
set the world on fire <idiom> کاری فوق العاده انجام دادن
swim against the tide/current <idiom> U کاری متفاوت از دیگران انجام دادن
bars U توقف کسی برای انجام کاری
get away with something <idiom> U کاری که شخص نبایدونتواند انجام دهد
give free rein to <idiom> U اجازه حرکت یا انجام کاری را دادن
To do something expediently. U از روی سیاست کاری را انجام دادن
see to (something) <idiom> U شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
go (someone) one better <idiom> U کاری را بهتراز دیگران انجام دادن
bar U توقف کسی برای انجام کاری
to purpose something U هدف چیزی [انجام کاری] را داشتن
to invite somebody to do something U کسی را برای انجام کاری فراخواندن
at the elventh hour U دقیقه نود کاری انجام دادن
shove down one's throat <idiom> U اجبارکسی به کاری که نمیخواهد انجام دهد
beat someone to the punch (draw) <idiom> U قبل از هرکسی کاری را انجام دادن
get around to <idiom> U بالاخره زمان انجام کاری را یافتن
To meet a deadline . U تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
To put ones heart and soul into a job . U باتمام وجود کاری را انجام دادن
taskwork U کاری که بعنوان وفیفه انجام میشود
authorizing U اجازه دادن برای انجام کاری
authorize U اجازه دادن برای انجام کاری
invoking U تقاضا از کسی برای انجام کاری
authorising U اجازه دادن برای انجام کاری
invoked U تقاضا از کسی برای انجام کاری
invokes U تقاضا از کسی برای انجام کاری
invoke U تقاضا از کسی برای انجام کاری
authorises U اجازه دادن برای انجام کاری
null U دستور برنامه کد کاری انجام نمیدهد
turn out <idiom> U رفتن برای دیدن یا انجام کاری
authorizes U اجازه دادن برای انجام کاری
head start <idiom> U کاری را قبل از بقیه انجام دادن
To follow up (trace) something. U پی کاری را گرفتن
to be fulfilled U انجام گرفتن
application U کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
to make an effort to do something U تلاش کردن برای انجام دادن کاری
no operation instruction U دستور برنامه نویسی که کاری انجام نمیدهد
authorises U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
applications U کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
to bite the bullet <idiom> U پذیرفتن انجام کاری و یا چیزی سخت یا ناخوشایند
overslaugh U بخشودگی از کاری برای انجام کار بزرگتر
covenantor U اجتماع اشخاص هم پیمان برای انجام کاری
blankest U دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
go off half-cocked <idiom> U صحبت یا انجام کاری بون آمارگی قبلی
slapdash U کاری که سرسری یا از روی بی پروایی انجام دهند
to key up any to do s.th. <idiom> O کسی رابه انجام دادن کاری برانگیختن
to have to bite the bullet <idiom> U باید انجام کاری سخت یا ناخوشایند را پذیرفت
get one's own way <idiom> U اجبار اشخاص برای انجام هر کاری که تو میخواهی
keep after <idiom> یادآوری مکرر به کسی برای انجام کاری.
to try hard to do something U تقلا کردن برای انجام دادن کاری
to act in concert <idiom> U با هماهنگی کاری را انجام دادن [اصطلاح روزمره]
no op U دستور برنامه نویسی که کاری انجام نمیدهد
to set one's mind on anything U ارزوی رسیدن بچیزی یا انجام کاری را داشتن
blank U دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
perfunctoriness U چگونگی کاری که سرسری انجام داده باشند
There is no reason to do something U دلیلی وجود ندارد که کاری انجام شود.
authorising U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorizing U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorize U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorizes U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to be about to do something <idiom> U نزدیک به انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
to be on the verge [brink] of doing something <idiom> U نزدیک به انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
to enjoin somebody from doing something [American E] U منع کردن کسی از انجام کاری [حقوق]
by the skin of one's teeth <idiom> U بزور [با زحمت] کاری را با موفقیت انجام دادن
To do something(act)from force of habit U کاری راطبق عادت( همیشگه ) انجام دادن
to be about to do something <idiom> U آماده انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
to be on the verge [brink] of doing something <idiom> U آماده انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
facility U وسیله یاساختاری که انجام کاری را ساده میکند
twist one's arm <idiom> U مجبور کردن شخص برای انجام کاری
To do something waveringly. U کاری رابا ترس ولرز انجام دادن
to proceed U انجام گرفتن [شدن]
freedom U آزاد بودن برای انجام کاری بدون محدودیت
beside one's self <idiom> U خیلی ناامید یا هیجان زده برای انجام کاری
cross to bear/carry <idiom> U رنج دادن کاری بصورت دائمی انجام میگیرد
talk into <idiom> U موافقت شخصی برای انجام کاری راجلب کردن
make it up to someone <idiom> U انجام کاری برای کسی درعوض وعده پولی
to prove oneself U نشان دادن [ثابت کردن] توانایی انجام کاری
Recent search history Forum search
1incentive
119 hrs · Sometimes the good you try to do to help others, ends up being thrown back at your face. Do things for Allah's sake, not to please people.
1چیزی که عوض داره گله نداره
1A successful man is one who can lay a firm foundation with the bricks that other throw at him
1pedal pamping
1گج
1confinement factor
1This student is stupid ,close the book on him.
2actus reus
3midas touch
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com